هدیه بهار خوب و نازنینم
چقدر زود می گذرد...انگار همین دیروز بود... جمعه بود... همون روز خاصی که همه برای هم smsمی زدند که امروز 12/12 (1384 شمسی) 3/3(2006 میلادی) و 2/2(1427 قمری)... از صبح که بیدار شدم در هاله ای از دردی شیرین فرو رفتم... هنوز یک هفته تا تاریخی که دکترم برام تعیین کرده بود باقی مانده بود... من اما ...درد داشتم. تا شب با دکترم در تماس بودم... مهدی هم که دوربین به دست از احوالات من فیلم می گرفت! همه بهم سر زدند ... آخر شب دیگه دکترم گفت برم بیمارستان... آخه دائم دست دست میکرد... خب هم جمعه بود هم آخر شب... در حالی خانه را ترک کردیم که مطمئن نبودیم که قراره پسرم دنیا بیاد یا نه... ساعت از 12 گذشته بود و وارد سیزدهمین روز از ماه زیبای اسفند شده بودیم... توی سکوت نیمه شب بیمارستان آسیا خبر شیرین تولد فرزندم قلب هیجانزده و نگرانم را گرم کرد.. مقدمات کار انجام شد و با بدرقه همراهانم به اتاقی که قرار بود اولین گریه کودکم در آن شنیده شود هدایت شدم... و بعد بیهوش شدم... و بعد به هوش آمدم ... و بعد اولین بار در تاریکی نیمه شب صورت مثل ماه پسرکم را دیدم...
ایلیای شیرین من که درست روز تولد امام محمد باقر به من هدیه شد و او را به مناسبت این روز فرخنده " محمد ایلیا" نام نهادیم...
خدای مهربون همه آسمانها و زمین... خدای مهربونی که از روح آسمانیت در من دمیدی و به من سعادت مادر بودن عطا کردی... چطور می توانم تو را بابت این لطف عظیمت شکر گویم ... چطور می توانم به تو بگویم که تا چه اندازه دوستت دارم و چقدر ستایشت می کنم... تو که 2 سال تمام است که ایلیای مرا در پناه لطف و مهربانیت حفظ کرده ای...
و ... ایلیای من ... ایلیای قشنگ و نازنین من... تولدت مبارک مامانی ... تولدت مبارک نازنین مهربونم... ایشالا که صد سال دیگه در پناه خداوند سالم و سر حال زنده باشی... ایشالا که هرگز غم تو دل کوچیکت لونه نکنه... می دونی مامان چقدر دوستت داره شیرین زبون قشنگم؟؟ به اندازه همه آسمونها... به اندازه تمامی دریاها...
من عاشق امروزم... 13 اسفند... چون تو توی این روز مال من شدی ... ایشالا که بتونم مامان خوبی برات باشم عزیزم... ایشالا که لایق این باشم که تو هم تا همیشه مثل امروز دوستم داشته باشی... تولدت مبارک خوشبوترین گل همه عمرم...
تولد... تولد... تولدت مبارک
ممنونم از همه دوستان خوب و مهربونی که به جشن تولد ایلیای من قدم رنجه کردند... بفرمائین کیک تولد
ای بابا چه همه کادری تولد ... دل پسر ما که غش رفت
مامان و بابا: عروسک تپلوها-لباس-کامیون وراننده(تولو)
مامانی و بابایی و دایی و خاله عمومیثم: ماشین سمند
مامانبزرگ و بابابزرگ: چادر مسافرتی
مامانجون و باباجون: لباس
عمو مهرداد: لباس
عمه نگار: تفنگ
عمه شبنم: عروسک ببعی
عزیز و آقاجون: کفش
خب دوستای خوب و مهربونم... خیلی مرسی که به جشن تولد ایلیای من تشریف آوردین... ایشالا جبران می کنیم.. خیلی خیلی دوستتون دارم...